باجناقم روزگارم را سیاه کرد !

رکنا: وقتی درمقطع راهنمایی درس و مدرسه را رها کردم، در یک کارگاه نجاری مشغول کار شدم .چون فرزند اول خانواده بودم، غرورم اجازه نمی داد که از پدرم پول توجیبی بگیرم. خیلی زود یک استاد کارماهرشدم و زندگی ام در مسیر پیشرفت قرار گرفت اما هنوز ۲۰ بهار از عمرم نگذشته بود که پدرم به دلیل بیماری سرطان از دنیا رفت و مادرم باغ هایی را که داشتیم، به صورت اجاره‌ای به یکی از اقوام واگذارکردتا مخارج زندگی را تامین کند.