طلبی که دخترها از ما دارند

عصر ایران؛ مهران صادق نیا –  روزی که صبح اول وقت، از کلانتری محل تماس گرفتند و گفتند برای پی‌گیری پرونده‌ی “مزاحمتی که دیشب برای دخترتان پیش آمده، لازم است بیایید این‌جا” نزدیک بود سکته کنم. از ماجرا چیزی نمی‌دانستم. نفیسه چیزی به من نگفته بود. احتمالا نخواسته بود به هم بریزم.

 

 به سراغ‌ش رفتم و از او پرسیدم ” ماجرای دیشب چی بوده؛ چرا نگفتی به من؟” با بغض و گریه پاسخ داد: “نگفتم که اذیت نشی! دیشب در حالی که منتظر اتوبوس بودم، یک راننده پژو جلوی پام توقف کرد و با زود تبلت‌م رو دزدید وقتی مقاومت کردم من رو کتک زد و روی زمین کشید. پاهام زخمی شدند و کبود”. دنیا دور سرم می‌چرخید. آن‌قدر به هم ریختم که نفهمیدم چطور خودم رو به کلانتری رساندم. سروان زرین خواست ماجرا را ناچیز نشان دهد و من را آرام کند ولی نتوانست. از او پرسیدم الان اون دزد بی‌مروت کجاست؟ گفت دستگیرش می‌کنیم نگران نباش…