مرصاد؛ از زاویه‌ای دیده‌نشده/حمله به رادار سوباشی و خنثی‌کردن بمب‌های خوشه‌ای

ميراژها که آمدند، سه‌تا هواپيما توی شيلترها بودند. پای يکی از هواپيماها بمب بود، پای يکی موشک بود، يکی هم لود شده بود. قرار بود بيايند بيرون. يک تعداد از بمب‌های خوشه‌ای رفت توي اين سه‌تا شيلتر. چون جلوی اين شيلترها باز بود. من در آن لحظه منتظر بودم يکی دربرود، من هم دربروم. چون تصورم اين بود که اگر يکی از اين بمب‌ها منفجر بشود، مي‌زند به بقيه‌ مهمات و اين سه‌تا شيلتر و ما و سه‌تا هواپيما بخار می‌شويم. هيچ چيزی از ما باقی نمی‌ماند. واقعاً در آن لحظه مدام فکرم اين بود که من دربروم يا بگذارم بقيه دربروند، بعد من دربروم.